هو البصیرمرور خاطرات ظهور چندی پیش که در معاونت پژوهشی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی محضر جمعی از دوستان و اساتید در حال کسب فیض بودم عزیزی بر ما وارد شد که بکل وی را نمیشناختمش.حال غریبی داشت، انگار زمین برایش تنگ بود، انگار کسی گلویش را میفشرد ولی باز هم با سکوتی غریبانه صبوری میکرد ود لب به شکایت نمیگشود.سید که میدانست باید یخ اش را پیش من آب کند اول مرا با او خودمانی تر کرد تا بفهمد جمع همدل اند...چون در جمع فوق فقط من او را نمیشناختم، حس عجیبی داشت، از امام که میگفت صدای اش میلرزید انگار از معشوقه ی گمشده اش سخن گفته باشد اشک بر چشمانش جاری میشد.تاب ن وب نوشت شخصی فوآد شبانی...
ما را در سایت وب نوشت شخصی فوآد شبانی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mfouaaada بازدید : 305 تاريخ : جمعه 23 مهر 1395 ساعت: 8:08